[ black White ]
🤍 سیاه و سفید 🖤
part 11
~ فصل دوم ~
مادربزرگم تا خواست جواب بده یهو چاقوی تو شکمم فرو رفت ...
مامان بزرگم جیغ زد ولی جز من هیچکس صداشو نشنید ...
صداهای دورم دیگه به سختی شنیده میشد ...
ب..بچم !! بچم هققق ...
* ا.ت افتاد رو زمین و به سانی که با دستای خونآلود و پوزخندش بهش زل زد ...
سانی : میدونستم برمیگردی کیم ا.ت !
* ا.ت بیهوش شد و سانی گفت تهیونگ و تهیون رو ببرن زندانی کنن و سانی ا.ت روهم همونجا رها کرد و دستبند ا.ت روهم ازش گرفت تا نور خورشید ا.ت رو بسزونه چون اون دستبند باعث میشد ا.ت در مقابل نور خورشید نسوزه و بدون دستبند ا.ت بخاطر خونآشام بودنش میمرد...
ویو مادربزرگ ا.ت :
به هزار بدبختی تونستم خودمو به ا.ت برسونم ...
نمیتونستم بزارم بمیره ...
در مقابل نور خورشید ایستادم و هرچی نیرو داشتم به ا.ت منتقل میکردم و نور خورشید داشت منو میسوزند ...
+چشام تار میدید ولی هی بیشتر احساس نیرو میکردم ...
آخرم ... جلوی چشمام مادر بزرگم رو از دست دادم ...
دیگه کلا اشک چشام خشک شده بود اشکی نداشتم بریزم ...
دیگه کافیه ... میشم فرشته ی عذابت سانی میشم ازرائیلت! میشم شکنجه گر زندگیت !!!
part 11
~ فصل دوم ~
مادربزرگم تا خواست جواب بده یهو چاقوی تو شکمم فرو رفت ...
مامان بزرگم جیغ زد ولی جز من هیچکس صداشو نشنید ...
صداهای دورم دیگه به سختی شنیده میشد ...
ب..بچم !! بچم هققق ...
* ا.ت افتاد رو زمین و به سانی که با دستای خونآلود و پوزخندش بهش زل زد ...
سانی : میدونستم برمیگردی کیم ا.ت !
* ا.ت بیهوش شد و سانی گفت تهیونگ و تهیون رو ببرن زندانی کنن و سانی ا.ت روهم همونجا رها کرد و دستبند ا.ت روهم ازش گرفت تا نور خورشید ا.ت رو بسزونه چون اون دستبند باعث میشد ا.ت در مقابل نور خورشید نسوزه و بدون دستبند ا.ت بخاطر خونآشام بودنش میمرد...
ویو مادربزرگ ا.ت :
به هزار بدبختی تونستم خودمو به ا.ت برسونم ...
نمیتونستم بزارم بمیره ...
در مقابل نور خورشید ایستادم و هرچی نیرو داشتم به ا.ت منتقل میکردم و نور خورشید داشت منو میسوزند ...
+چشام تار میدید ولی هی بیشتر احساس نیرو میکردم ...
آخرم ... جلوی چشمام مادر بزرگم رو از دست دادم ...
دیگه کلا اشک چشام خشک شده بود اشکی نداشتم بریزم ...
دیگه کافیه ... میشم فرشته ی عذابت سانی میشم ازرائیلت! میشم شکنجه گر زندگیت !!!
۹۴
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.